مزینان
مزینان

مزینان

باران

 سلام

دنیا با همه اسبابش، ملال و رنج است بی تو

آن روز که رفتی، آن روز که تنها رفتی تو

دوری ات را هنوز هم باور نمی کنم

نه این جدایی را هرگز باور نمی کنم

چقدر بین ما فاصله افتاده این روزها

چقدر دلتنگ تو ام این روزها

خیالت هنوز هم با من است

در همه اشیاء رنگ تو را می بینم،

و همه اشیاء بی تو بی رنگ اند.

برگرد ای همسفر،

برگرد و بیا، دوباره همراه من شو

دوباره دوباره با من یکی شو

تو را من با جان و دل می خواهم

می شود صبحی از خواب بیدار شوم و ببینم همه این دوری، همه این کابوس به انتها رسیده؟

برگرد و بیا عزیز بهتر از جانم

بیا و مرا با خودت ببر، من جا مانده ام اینجا، تنهای تنها

شده ام سنگی بی روح، بی جان، بی عشق

امید وصل تو، چراغ راهم شده این روزها

دیروز زیر باران، کنار شمعدانی ها، باز هم لحظه خوب عاشقی را مرور کردم

زیر لب زمزمه آیه الکرسی  و دست هایم رو به آسمان

تو را طلب کردم ... 


پی نوشت :

این پست مخاطب خاص دارد! 

(دل نوشت های روز تولد، 15 بهمن 93)