مزینان
مزینان

مزینان

بی خوابی + پی نوشت ها ...


این شب ها خواب به چشمانم حرام شده! ساعت ها و ساعت ها می نشینم و می اندیشم، هر چه بیشتر تلاش می کنم، کمتر می یابم. تو را می جویم! 

باورت می شود دارم غرق می شوم؟

 آن هم حالا، درست زمانی که باید پیش روم! می شود مرا رها نکنی تنها؟ در این شب تاریک و این ظلمت!

 می شود چراغی فراروی من برافروزی؟

می شود یکبار هم که شده با من حرف بزنی؟ 

من نمی توانم معنای این ایما و اشاره هایت را بفهمم، تو را قسم می دهم به همه عرش و سمائت، مرا دریاب! 

در این حالی که هیچ کس مرا نمی فهمد، تو بمان برایم. 

در این تنهایی رنج آور، جدایی را قسمتم نکن. بمان بمان.

می خواهی چه بگویم؟ چه کنم؟ می شود در گوشم نجوا کنی؟ 


یادت می آید یک صبح همین کار را کردی؟ هنوز صدایت در عمق جانم انعکاس می یاد ... 

فتاده ام از پا، بگو کجایی؟


پی نوشت:

نزدیک سحر شده و هنوز تو را می جویم! عمری ست در خواب بوده ام، دیگر خوابم نمی آید. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد