مزینان
مزینان

مزینان

پیرمرد هم آسمانی شد ...



سلام سردار

نمی دانم که امروز سر نماز، چه شد؟ چه حالی دست داد که گفتم برای شما بنویسم. وقتی این طور یکهویی خبر رفتن شما رسید، همین طور یکهویی هم حال دل ما ابری شد. خواستم بنویسم و چند تا عذرخواهی از شما بکنم. شما الان عند ربهم یرزقون هستید، بزرگوارید، پس بر من ببخشید و حلال کنید. همین چند وقت پیش بود که گفتم این افغانی ها و کلا بیکارها، از سر بیکاری و برای پول راهی سوریه می شوند! شرمنده ام سردار! یادم رفته بود، جان آدم قیمت ندارد، شرمنده ام سردار، که دنیای بی انتهای شما، شما یک مدافع حرم را با دنیای پست و حقیر خود سنجیدم. شرمنده ام سردار که اینقدر غرق این دنیایم که نتوانسته ام شما را بفهمم، درک تان کنم. نتوانسته ام بفمم چرا و برای چه، برای که، می جنگید، چرا اصلا مگر یک حرم اینقدر می ارزد؟! شرمنده ام از این جهل خودم.

 این روزها، میان این همه شلوغی زندگی، حس می کنم دیگر نمی توان این طور دو دل ماند! دیگر نمی توان دو رو زندگی کرد! دیگر نمی شود یک روز مومن بود و یک روز کافر! وقت یکی شدن است! زمانه ما زمانه ای است نمی توان در آن دیگر یکی به نعل زد و یکی به میخ! در این زمانه باید یک رنگ بود، آخر این زمانه دوره آخرالزمان است. شنیده ام که فرموده اند در آن روزگار آدم ها یا مومن اند یا کافر! حد وسطی نیست.

 

 البته همیشه این پوفیوز های لعنتی هستند! که مثل آفتاب پرست رنگ محیط می گیرند! روزی که باید ریش و پشمی جور می کنند و یقه ای می بندند و علیکم و علیکم، روزی که هم که باید اسپورت و خندان و روشنفکر و طرفدار حقوق زنان! این پوفیوز ها همیشه هستند!  این آدم ها را نمی گویم، این ها حال شان جدا از مردمان آخرالزمان است! همین که آخوری داشته باشند که صبح تا شب در آن بچرند و پس دهند کافی شان است! برایشان فرقی ندارد که خبر مردن یک گله گوسفند را بشوند یا یک عده انسان، مهم این است که منافع شان ضربه ای نخورده باشد. به قوت روزانه شان لطمه ای نخورد، حساب بانکی شان کم نشود. آخر این ها عزت و شرف و ناموس شان، حساب بانکی شان است.

شرمنده ام سردار، در محضر شما و پروردگار از اینکه بی پروا شده ام این روزها. کلماتم، روحم، فکرم، در تلاطمی عظیم به سر می برد. درست مثل کشتی طوفان زده ای که هر آن امکان دارد غرق شود. اما عشق حسین (ع) نوری شده در این تاریکی و هنوز سرپایم نگه داشته. نمی دانم چه رازی ست! اان الحسین مصباح الهدی، و سفینة النجاة.

سردار شهید، امشب که نزد آقا اباعبدالله رسیدی، بگو به ما هم گوشه چشمی کند، بگو ما را هم زائر خودش کند، بر صفحه سرنوشت ما هم مردن در میدان نبرد را قسمت کند، و به راستی در شهادت برای اولیاء خدا هیچ وقت بسته نخواهد شد! پیرمرد باشی یا خردسال، باید حسین بن علی(ع) نامه ات را امضا کند، اوست سید جوانان اهل بهشت ... 

امشب در دفتر یادداشت ها نوشتم:

کاش یک مدافع حرم بودم ... 


غروب جمعه 17 مهر 94

علی