مزینان
مزینان

مزینان

الحمدالله

الحمدالله، الحمدالله الذی هدانا ...

 

 ثُمَّ سَلَکَ بِهِمْ طَریقَ اِرادَتِهِ،وَ بَعَثَهُمْ فى سَبیلِ مَحَبَّتِهِ، لایَمْلِکُونَ تَأْخیراً عَمَّا قَدَّمَهُمْ اِلَیْهِ، وَ لایَسْتَطیعُونَ تَقَدُّماً اِلى‏ ما اَخَّرَهُمْ عَنْهُ

 

آنگاه آنان را به راه اراده خویش رهسپار داشت و به طریق مهر خود برانگیخت. آفریدگان را یارای آن نیست که از آنچه خداوند آنان را در آن، پیش داشته، واپس مانند و نه توان آن تا از آنچه آنان را در آن واپس افکنده، پیش افتند. 


پی نوشت :-) : 

 


گشنگی و عاشقی!



میگن گشنگی نکشیدی که عاشقی یادت بره...


روزه گرفتم فراموشم نشدی

شدی دعای سر افطارم ...


نقل از وبلاگ مرد تنهای عاشق! (امیرحسین) 



پی نوشت از مزینان :


           گویند زعشق کن جدایی

کاینست طریق آشنائی

من قوت ز عشق می‌پذیرم

گر میرد عشق، من بمیرم

پرورده عشق شد سرشتم

جز عشق مباد سرنوشتم

آن دل که بود ز عشق خالی

سیلاب غمش براد حالی

یارب به خدائی خدائیت

وانگه به کمال پادشائیت

کز عشق به غایتی رسانم

کو ماند اگر چه من نمانم

از چشمه عشق ده مرا نور

واین سرمه مکن ز چشم من دور

گرچه ز شراب عشق مستم

عاشق‌تر ازین کنم که هستم

گویند که خو ز عشق واکن

لیلی‌طلبی ز دل رها کن

یارب تو مرا به روی لیلی

هر لحظه بده زیاده میلی

از عمر من آنچه هست بر جای

بستان و به عمر لیلی افزای

پی نوشت پی نوشت! : 

مصرع آخر دعای فوق را امسال شب نیمه شعبان، مردی که نزدیک به  محراب مسجد جمکران نشسته بود، با سوزی بی نهایت از پروردگار، نسبت به محبوبش طلب می کرد. 

اسلام آمریکایی


و هزار بار باز نشر برای سخنان مردی که چون نور ایمان بر قلبش تابیده بود، چشمه های حکمت بر زبانش جاری بود : 


"و خلاف آنچه بسیاری می پندارند، اخرین مقاتله ما _ به مثابه سپاه عدالت _ نه با دموکراسی غرب که با اسلام آمریکایی است ، که اسلام آمریکایی از خود آمریکا دیر پاتر است . اگر چه این یکی نیز و لو "هزار ماه " باشد به یک "شب قدر " فرو خواهد ریخت و حق پرستان و مستضعفان وراث زمین خواهند شد."   سید مرتضی 


گفته بودم چو بیایی



گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم           چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی


داستان از جایی شروع شد که، یک صبح لطیف، بعد از اینکه بازهم مثل همیشه تو را از خدا خواستم، خواستم که این جدایی را پایان دهد، 

خواستم این درد تنهایی را، با وصال تو پایان دهد 

اما مثل همه سحرها، باز جوابم سکوت بود و سکوت ... 


بین الطلوعین بود اما خورشید سرخ بود 

دلم سخت گرفته بود، اصلا انگار همیشه دلت باید بشکند تا اتفاقی بیفتد

و آن روز صبح اتفاقی افتاد 

ناگهان تو آمدی 

ناگهان دیدم تو را 

و چه دیدنی ...