نفاق (13)

حـضرت صادق ، سلام الله علیه ، فرمود: کسى که دیدار کند مسلمانان را به دو رو و دو زبان ، بیاید روز قیامت و حال اینکه از براى اوست دو زبان آتشى .
شـرح مـعـنـى دورویـى بـیـن مـسـلمـانـان آن اسـت کـه انـسـان ظـاهـر حال و صورت ظاهرش را به آنها طورى نمایش ‍ دهد که باطن قلب و سریره اش به خلاف اوسـت . مـثـلا در ظـاهـر نـمـایـش دهـد کـه من از اهل مودت و محبت شما هستم و با شما صمیمیت و خـلوص دارم ، و در بـاطـن به خلاف آن باشد، و در نزد آنها معامله دوستى و محبت کند، و در غیاب آنها غیر آن باشد.

  • و مـعنى دو زبانى آن است که با هر کس ملاقات کند از او تعریف کند و مدح نماید یا اظهار دوستى و چاپلوسى کند، و در غیاب او به تکذیب او و غیبتش قیام کند.
  •  رسول خدا، صلى الله علیه و آله ، فرمود: مى آید روز قـیـامت آدم دورو، در صورتى یکى از دو زبانش از پشت سرش خارج شده و یکى از آنها از پـیـش رویـش ، و هـر دو زبان آتش گرفته و تمام جسدش را آتش زده اند. پس از آن گفته شـود ایـن اسـت کـسـى که در دنیا دورو بود و دو زبان بود، معروف شود با این روز قیامت .
  • عـلاج ایـن خـطـیـئه بـزرگ و نقص عظیم دو چیز است : یکى تفکر در مفاسدى که مـتـرتـب بـر ایـن رذیـله اسـت : چه در این دنیا که اگر انسان به این صفت معرفى شد، از انـظـار مـردم مـى افـتـد و رسـواى خـاص و عـام مـى شـود و بـى آبـرو پـیـش ‍ همه اقران و امـثـال مـى گـردد و از مـجـالس خـود طـردش کـنـنـد و از مـحافل انس باز ماند، و از کسب کمالات و رسیدن به مقاصد باز ماند. و انسان با شرف و وجـدان بـایـد خـود را از ایـن نـنـگ شرف سوز پاک کند که گرفتار این ذلتها و خواریها نگردد. و چه در عالم دیگر که عالم کشف اسرار است ، و هر چه را در این عالم از نظر مردم پـوشـانـید در آن جا نتواند مستور کرد. و در آن جا مشوة الخلقة با دو زبان از آتش محشور گردد و با منافقان و شیاطین معذب شود.
  •  اى مـدعى زهد و اخلاص ، اگر تو مخلص هستى و براى خدا و دار کرامت او زهد از مشتهیات دنـیـا مـى کـنـى ، چـه شـده اسـت کـه از مـدح و ثـنـاى مـردم ، کـه فـلان اهـل صـلاح و سـداد اسـت ، ایـن قـدر خـوشـحـال مـى شـوى و در دل غنج و دلال مى کنى ، و براى همنشینى با اهل دنیا و زخارف آن جان مى دهى ، و از فقرا و مـسـاکـیـن فـرار مى کنى ؟ پس ، بدان که این زهد و اخلاص حقیقى نیست . زهد از دنیا براى دنـیـاسـت ، و قـلبـت خـالص از بـراى حـق نـیـسـت ، و در دعـواى خود کاذبى و از دورویان و منافقانى .

"روح الله"

زیر نور ماه اما راه پیدا می‌شود

آسمان ابری است اما ماه پیدا می‌شود

 

ماه پنهان است اما گاه پیدا می‌شود

ماه بازی می‌کند با خاکیان از پشت ابر

گاه پنهان می‌شود ناگاه پیدا می‌‌شود

آسمان تاریک، ره باریک، مقصد ناپدید

زیر نور ماه اما راه پیدا می‌شود

از برای دیدن مهتاب پنهان زیر ابر

گاه گاهی فرصتی کوتاه پیدا می‌شود

یوسف یعقوب در صحرا اگر گم می‌شود

یک دو روز دیگر اندر چاه پیدا می‌شود

سینه‌ای دارم که در آن جا برای کینه نیست

اندر این آئینه تنها آه پیدا می‌شود

گرچه ناپیدا است اما دل گواهی می‌دهد

قاصدی با مژده‌ای دلخواه پیدا می‌شود

بی خدا بودم در آن عمری که با خود داشتم

هر کجا من گم شود الله پیدا می‌شود

"حداد عادل"

عصبیت (12)

فرمود رسول خدا، صلى الله علیه و آله ،: کسى که بوده باشد در دل او دانه خردلى از عصبیت ، برانگیزاند خدا او را روز قیامت با عربها جاهلیت .

  • عصبیت یکى از اخلاق باطنه نفسانیه است که آثار آن مدافعه کردن و حمایت نـمـودن از خـویـشاوندان و مطلق متعلقان است ، چه تعلق دینى و مذهبى و مسلکى باشد، یا تـعـلق وطـنـى و آب و خاکى یا غیر آن ، مثل تعلق شغلى و استاد و شاگردى و جز اینها.
  • کسى که در دلش حـبـه خـردلى عـصبیت باشد، برانگیزاند خداوند او را با اعراب جاهلیت .
  •  این حجاب کلیه حقایق را از نظر مى برد، بلکه تمام رذایل را محاسن جلوه مى دهد و تمام محاسن غیر را رذیله نمایش دهد، و معلوم است کـار انـسـانـى که جمیع اشیا را بر غیر واقعیت خود ببیند به کجا منتهى شود. و علاوه بر آنـکـه خـود ایـن رذیـله مـوجـب هـلاک انـسـان اسـت ، مـنـشـاء بـسـیـارى از رذایل نفسانى و مفاسد اخلاقى و اعمالى شود که ذکر آنها موجب ملالت است .

  • یـکى از عصبیتهاى جاهلیت ایستادگى در مطالب علمیه است و حمایت کردن از حرفى است که از خـودش یـا مـعـلمـش یـا شـیـخـش صـادر شـده ، نـه بـراى اظـهـار حـق و ابـطـال بـاطـل . مـعـلوم اسـت ایـن عـصبیت از جهاتى زشت تر و از حیثیاتى نارواتر است از سـایـر عـصـبـیـتـها: یکى از جهت متعصب . زیرا که اهل علم ، که باید مربى بنى نوع بشر باشد و شاخه شجره نبوت و ولایت است و به وخامت امور مطلع و عواقب اخلاق فاسده را مى دانـد، اگـر خـداى نـخـواسـتـه خـود عـصـبـیـت جـاهلیت داشته باشد و متصف به صفات رذیله شیطانیه باشد، حجت بر او تمامتر و مورد مؤ اخذه بیشتر واقع گردد.
"روح الله"

کِشته خویش

مزرع سبز فلک دیدم و داس مه نو

یادم از کشته خویش آمد و هنگام درو

گفتم ای بخت بخفتیدی و خورشید دمید

گفت با این همه از سابقه نومید مشو


تکیه بر اختر شب دزد مکن کاین عیار

تاج کاووس ببرد و کمر کیخسرو

گوشوار زر و لعل ار چه گران دارد گوش

دور خوبی گذران است نصیحت بشنو



آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق

خرمن مه به جوی خوشه پروین به دو جو

آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت

حافظ این خرقه پشمینه بینداز و برو