مومن


به هر کس که نگاه می‌کنیم می‌بینیم مسلمان، مؤمن و متدین است و به قیامت اعتقاد دارد،
ولی وقتی به پول و مقام می‌رسد، همه چیز یادش می‌رود! 


چون مال و جاه، هدف او است.
دلش برای اینها پرپر می‌زند،
هرچند که ظاهرش خیلی آراسته و دینی باشد!
اما ظاهر که معیار نیست.


 

یکی از بزرگان که از مربیان من بود، می‌فرمود:
«ما لفظاً منکر خدا نیستیم، عملاً منکر خداییم»! 

... در جامعه دینی ما کسی نمی‌تواند لفظاً منکر قیامت شود. چون جامعه او را طرد می‌کند

ولی بسیاری از افراد عملاُ منکر خدا و قیامتند، به‌طوری که گویا هیچ خبری در کار نیست! 


این مخالفت اعتقاد با رفتار به این دلیل است که دل هنوز این حرف‌ها را نپذیرفته است.

پیامبر گرامی(ص) فرمود: زندگی دنیا را بر آخرت مقدم ندارید به سبب لذات و شهوات.

حسد (8)

حـسـد حـالتـى اسـت نـفـسـانـى کـه صـاحـب آن آرزو کـنـد سـلب کـمـال و نـعـمـت مـتـوهمى را از غیر، چه آن نعمت را خود دارا باشد یا نه ، و چه بخواهد به خودش برسد یا نه.

  •  چه که صاحب آن مى خواهد از براى خـود نـعـمـتـى را کـه در غـیـر تـوهـم کـرده اسـت ، بـدون آنـکـه مـیـل زوال آن را از او داشـتـه بـاشـد. و ایـنـکـه گـفـتـیـم کـمـال و نـعـمـت مـتـوهـم زیـرا کـه لازم نـیـسـت آن چـیـزى را کـه حـسـود مـیـل زوال آن را دارد کـمـال و نـعـمـت بـاشـد فى نفسه ، چه بسا چیزهایى که فى نفسه از نـقـایـص و رذایـل اسـت ، ولى آن را کـمـال گـمـان کـرده زوال آن را مى خواهد. یا آنکه چیزى از نقایص انسانیه و کمالات حیوانیه است و حسود چو در حـد حـیـوانـیـت است آن را کمال داند و زوال آن را مى طلبد. مثلا در بین مردم کسانى هستند که فـتـاکـى و خـونـریـزى را هـنر دانند! و اگر کسى چنین باشد به او حسد ورزند. یا بذله گـویـى و هـرزه سـرایـى را کـمـال پـنـدارنـد و بـه آن حـسـد مـى کـنـنـد. پـس میزان توهم کـمـال اسـت و گـمان نعمت ، نه خود آنها. مقصود آن است که شخصى که در غیر نعمتى دید، چه واقعا نعمت باشد یا نباشد، و زوال آن را مایل بود، چنین شخصى را حسود گویند.
  •  و همانا حسد هر آینه مى خورد ایمان را چنانچه آتش هیزم را مى خورد.
  • اى عـزیـز، اولا مگذار مفاسد اخلاقى یا عملى در مملکت ظاهر و باطنت وارد شود که این خیلى سـهـلتـر است از آنکه بعد از ورود بخواهیم اخراج آنها کنى ، و همانطور که دشمن را اگر نـگـذارى وارد سرحد مملکت گردد یا وارد قلعه شود آسانتر است دفع آمدن تا بعد از وارد شـدن و بـرج و بـارو را گرفتن در صدد دفع و اخراج برآیى . و اگر وارد شد، هر چه دیـرتـر در صدد دفع برآیى زحمتت زیاد مى شود و قوه داخلى رو به نقصان مى گذارد. شـیـخ جـلیل ما و عارف بزرگوار، آقاى شاه آبادى ، روحى فداه ، فرمودند که تـا قـواى جـوانـى و نـشـاط آن بـاقـى اسـت بـهـتـر مـى تـوان قـیـام کـرد در مـقـابـل مـفـاسد اخلاقى و خوبتر میتوان وظایف انسانیه را انجام داد. مگذارید این قوا از دست بـرود و روزگـار پـیـرى پـیـش آیـد کـه مـوفـق شـدن در آن حـال مـشـکـل اسـت.
  •  علاج عملى نیز از براى این رذیله فـضـیـحـه اسـت و آنچنان است که با تکلف اظهار محبت کنى با محسود و ترتیب آثار آن را دهى ، و مقصودت از آن علاج مرض باطنى باشد. نفس تو را دعوت مى کند که او را اذیت کن ، تـوهـین کن ، دشمن داشته باش ، مفاسد او و مساوى او را به تو عرضه مى دارد، تو به خـلاف مـیل نفس به او ترحم کن و تجلیل و توقیر نما، زبان را به ذکر خیر او وادار کن ، نیکوییهاى او را بر خود و بر دیگران عرضه دار، صفات جمیله او را خاطر نشان خود کن . 

"روح الله"

بکوب ای دل

بیا باز امشب ای دل در بکوبیم
 بیا این بار محکم تر بکوبیم

بکوب ای دل که این جا قصر نور است
بکوب ای دل مرا شرم حضور است
بکوب ای دل که غفار است یارم
   من از کوبیدن در شرم دارم
بکوب ای دل که جای شک و ظن نیست
مرا هر چند روی در زدن نیست
کریمان گر چه ستار العیوب اند
گدایانی که محبوب اند خوب اند
بکوب ای دل،‌ مشو نومید از این در
بکوب ای دل هزاران بار دیگر


کبر (7)

کبر عبارت است از یک حـالت نفسانیه که انسان ترفع کند و بزرگى کند و بزرگى فروشد بر غیر خود. و اثـر آن اعمالى است که از انسان صادر مى شود و آثارى است ککه در خارج بروز کند که گویند تکبر کرد. و این صفت غیر از عجب است .

  •  زیرا که عجب خودپسندى است ، و کبر بزرگى کردن بر غیر و عظمت فروشى است . انسان که در خود کمالى دید، یک حالتى به او دست مى دهد که آن عبارت از سرور و غنج و تـدلل و غـیـر آن اسـت ، و آن حـالت را عـجـب گـویـنـد، و چـون غـیـر خـود را فـاقـد آن کـمـال متوهم گمان کرد، در او حالت دیگرى دست دهد که آن رؤ یت تفوق و تقدم است ، و از این رؤ یت یک حالت بزرگى فروشى و ترفع و تعظمى دست دهد که آن را کبر گـویـنـد. و ایـنـهـا تـمـام در قـلب و باطن است و اثر آن در ظاهر، چه در هیئت بدن و چه در افـعـال و اقـوال بـاشـد تـکـبـر اسـت . و بـالجـمـله ، انـسـان خودبین خودخواه شود، و چون خودخواهى افزاید، خودپسند گردد، و چون خودپسندى لبریز آید، خودفروشى کند.
  • حـضرت صادق ، علیه السلام ، فرموده : هیچ بنده اى نیست مگر آنـکـه در سـر او لجامى است و فرشته اى است که آن را نگاه مى دارد. پس وقتى که تکبر کـنـد، مـى گـویـد: پـایـیـن بـیـا، خـداى تـو را پـایـیـن بـیاورد. پس او همیشه در پیش خود بـزرگـتـریـن مـردم اسـت و در چـشم مردم کوچکترین آنهاست . و هنگامى که تواضع نماید، خـداى تـعـالى آن لجـامـى را کـه در سر اوست مرتفع فرماید، و گوید به او که بزرگ شـو، خـداونـد تـو را بـزرگ و رفـیـع کـنـد. پـس هـمـیـشـه کوچکترین مردم است نزد خود و رفیعترین مردم است در نزد آنها.
  • بـتـرسـیـد از عـظـمـت و کبر کردن ، زیرا که کبر مختص به خداى عـزوجل است ، و کسى که منازعه کند خدا را در آن ، خداى تعالى او را در هم شکند و ذلیلش کـنـد روز قـیـامـت .
  •  اى انـسـانـى کـه اول امـرت هـیـچ نـبـودى و در کـتـم عدم دهرهاى غیر متناهیه بودى ، ناچیزتر از عدم و محو از صـفـحـه وجـود چـیـسـت ؟ پس از آنکه اراده حق تعلق گرفت به پیدایش تو، از بس ناقص القابلیه و پست و ناچیز بودى و قابل قبول فیض نبودى تو را از هیولاى عالم ، که جز قوه محض و ضعف صرف چیزى نبود، به صورت جسمیه و عنصریه ، که اخس ‍ موجودات و پست ترین کائنات است ، درآورد. و از آنجا تو را به صورت نطفه اى که اگر دستت به آن آلوده گردد استغفار کنى و او را با زحمت پاک کنى درآورد و در منزلى بس تنگ و پلید، کـه آن انـثـیـیـن پـدر اسـت ، جـایـگـزیـن کـرد. و از مـجـراى بـول تـو را در حـال زشـت فـجـیـعـى بـه رحـم مـادر وارد کـرد، و تـو را در جـایـى مـنـزل داد کـه از ذکـر آن مـتـنـفـر شـوى . و در آنـجـا تـو را بـه شـکـل عـلقـه و مـضـغـه درآورد، و بـا غـذایى تربیت کرد که از شنیدنش وحشت کنى و باید خـجـلت کـشـى ، ولى چـون هـمـه مـبـتـلاى بـه ایـن بـلیـه هـا هـسـتـنـد خـجـلت زایـل شـود: و البـلیـة اذا عـمـت طـابـت .
  •  تـو در تـمـام ایـن تـطـورات ارذل و اذل و پست ترین موجودات بودى . از جمیع ادراکات ظاهرى و باطنى عارى و از تمام کـمـالات بـرى بـودى . پـس از آنـکـه بـه رحـمـت واسـعـه خـود تـو را قـابـل حـیـات فـرمـود، حـیات چنان در تو ناقص هویدا شد که از کرمى پست تر بودى در شـئون حـیـاتى براى نقصان قابلیت تو. و به رحمت خود بتدریج حیات و شئون آن را در تـو زیـاد کـرد تا آنکه لایق شدى به آمدن (به ) محیط دنیا. از پست ترین مجراها در پست تـرین حالات تو را وارد این فضا کرد، در صورتى که در تمام کمالات و شئون حیات از جـمـیـع بـچـه هاى حیوانات ضعیفتر و پست تر بودى . پس از آنکه تو را به قدرت کامله داراى قـواى ظـاهـره و بـاطـنـه فـرمـود، باز به قدرى ضعیف و ناچیزى که هیچیک از قواى خـودت در تـحـت تـصـرف نـیـسـت : صـحـت خـود را حـفظ نتوانى کرد، قدرت و حیات خود را نـگـاهـدارى نـتوانى نمود، جوانى و جمال خود را محفوظ نتوانى کرد، اگر آفتى و مرضى بـه تـو هـجـوم آورد بـه دفـعـش قـادر نـیستى ـ بالجمله ، هیچیک از وجود شئون آن در تحت اخـتـیـارت نـیـسـت . اگر یک روز گرسنه بمانى ، به خوردن هر مردار گندیده اى حاضر شوى ، و اگر تشنگى به تو غلبه کند، به هر آب گندیده پلیدى رضایت دهى . و همین طور در تمام چیزها یک بنده ذلیل بیچاره هستى که به هیچ چیزى قادر نیستى . و اگر حظ خـود را از وجـود و کمالات وجود مقایسه کنى با سایر موجودات ، مى بینى تو و تمام کره زمین ، بلکه تمام منظومه شمسى ، در مقابل عالم جسمانى ، که پست ترین همه عوالم است و کوچکترین همه نشاءت است ، قدر محسوسى ندارید.
  • اگـر در صـدد اصـلاح نـفـس بـرآمـدى ، طـریـق عـمـلى آن نـیـز بـا قـدرى مـواظـبـت سـهـل و آسـان اسـت . و در ایـن طـریـق بـا هـمـت مردانه و حریت فکر و بلندى نظر به هیچ مـخـاطـره تـصادف نمى کنى . تنها راه غلبه به نفس اماره و شیطان و راه نجات برخلاف مـیـل آنـهـا رفـتـار کـردن اسـت . هیچ راهى بهتر براى سرکوبى نفس از اتصاف به صفت مـتـواضعین و رفتار کردن مطابق رفتار و سیره و طریقه آنها نیست . در هر مرتبه از تکبر کـه هـسـتـى و اهـل هـر رشـتـه عـلمـى و عـمـلى و غـیـر آن کـه هـسـتـى ، بـرخـلاف مـیـل نـفسانى چندى عمل کن ، با تنبهات علمى و تفکر در نتایج دنیایى و آخرتى ، امید است راه آسان و سهل شده و نتیجه مطلوبه بگیرى .

"روح الله"

مرگ آگاهی (3)

إنّا لله وإنّا إلیهِ رَاجعُون