تو چه میدانی؟!
تو چه میدانی؟!
این دل
که پشت پیراهنی از گل سرخ پنهان است
چقدر دلتنگ توست
تو چه میدانی؟!
این چشمها چقدر عطر نفسهایت را دنبال میکند
آه ه ه ه خدا چقدر مهربان است
غروب که میشود فانوس ماه را روشن می کند
تو نمیدانی که روزگار چقدر کوتاه است و چراغهای خوشبختی ِ ما دیری نمی پایند
تو چه میدانی؟!
آه ه ه ه به چشمهای من نگاه کن
رد باران بهار را در آن می بینی؟
نه،رد برگی زرد در پائیز
با کدام خاطره زندگی میکنی؟
هر روز صبح به کدام گلدان آب میدهی؟
از کدام خیابان می گذری؟
حال خودت را از کدام آیینه می پرسی؟
جامه رستگاری ات را در کدام چشمه می شویی؟
به چشمهای من نگاه کن
ای کاش ای کاش،
به خوابم بیایی،
ای کاش صدایم کنی
باور کن!!!
باور کن!!!
چشمهای تو را دوست دارم