کشتی در این گرداب ها


بسم الله الرحمن الرحیم 

 

 

شب بود 

در ساحل دریای سکر 

پشت دروازه های تاریک 

دلم گیر کرده بود

من بود  و من و دیگر هیچ نبود 

صدای امواج اما 

با دلم بازی می کرد 

 

چشم هایم سوی دیدن نداشت  

اما می شنیدم 

آرام و بی صدا 

 فَإِذَا کَانَ عُمْرِی مَرْتَعاً لِلشَّیْطَانِ

و ذکر لبم : فَاقْبِضْنِی إِلَیْکَ 

 

دلم اما هنوز برای کهف الحصین می تپید و

غیاث المضطر المستکین

ناگهان

نوری تابید و ...

تنزل الملائکه و الروح 

 

و

بک یا الله ...

بالحجت القائم ... 

 

چشم باز کردم و دیدم 

بر کرانه دریای رحمت الهی،

 منتظرم که دوباره دل به امواج بسپارم، 

در گرداب طوفان های سهمگین 

یا بگذرد 

یا بشکند

 

تا دوست چه خواهد.