بوی تو...

دیگر حتی عکس هایم هم بوی تو را می دهد

دم غروب اردیبهشت 

کنار پنجره امید 

 و گلدان های سبز و سرخ شمعدانی 

همان حس همیشگی 

تو همین جا در کنارم هستی 

رد  پای تو را در قلبم حس می کنم 


دیگر حتی عکس هایم هم بوی تو را می دهد

و من هنوز در مزینان از تو می نویسم 

من گداخانه لایک و لاو را دوست ندارم 

و تعداد کلیک شدن های مزینان را نمی شمارم 

اما  مهر تو را در هر صبحگاه از خدا طلب می کنم 

و تعداد گوشه چشم های تو  را بر قلبم حک می کنم


دیگر حتی عکس هایم هم بوی تو را می دهد

وقتی بعد از چند هفته امروز توانستم الگوریتم های کذایی ام را به ثمر برسانم 
رد نور خاصی را کنار برگه های خط خطی ام حس کردم 
آیه الکرسی بود 

حال خوشی به من دست داده، بوی تو را استشمام می کنم 

بوی فیضیه ... بوی ملائک ... 

دلتنگم،

 مرا می طلبی؟